هوا عجیب عالیه، یه جور دلچسب و مخصوص پاییز. صبح بارون میومد و الانم ابریه.
با هم رفتیم بیرون، دلهره داشتم. مردم دسته دسته از این طرف بازار به اون طرف راه میرفتن و گوشه بازار هم پیرمرد ها نشسته بودن و شاید لذت می.بردن از هوای عالی پاییزی.
رفت توی مغازه، گفته بودم از خرید متنفرم؟ مخصوصا که بدونم قرار نیست چیزی بخرم، بی هدف بین لباس گشتن روانیم میکنه. میدونستم چیزی نمیخره، بازوشو گرفتم و خواهش کردم قدم بزنیم. ولی رفت داخل و حرصم داد. مثل همیشه. برای همین دلم نمیخواد هیییجوقت باهاش برم بیرون. چون میدونم سخت پسنده و سر هر چیزی دل دل میکنه. یا بخاطر قیمتش، یا بخاطر مدلش، یا بین دوتا چیز میمونه.
بازم چیزی نخرید.
اومدیم بیرون. دلم هوس آهنگ داشت. اینم گفتم که اوایل مدرسه تمممام آهنگ هامو پاک کردم؟!
یک جمله از یک آهنگ با ریتم توی ذهنم میگذشت
ای وای عجب صورت ماهی.
تلاش کردم بقیهش هم یادم بیاد. ولی نیومد.
توی راه برگشت، توی کوچه که خلوت بود آروم گفتم
ببین من یک چیزی میخونم، تو بگو مال تیتراژ کدوم فیلمه.
اهوم
تیتراژ پایانی سریال ساختمان پزشکان که هنوز یادمه خوندم.
با خنده گفت
ساختمان پزشکان!
دقییییقااا.
چه روزهایی بود.
آره، انگار اون سال آخرین روزهای خوشم بود. بعد اون همه چیز شروع شد. یادته چقدر خوش بودیم؟ البته نبودیم ولی بهانه برای خوشی و فرار از ناخوشی زیاد بود.
دوتایی با حسرت و غم آهی کشیدیم. و بعدم لبخند زدیم.
با لبخند گفتم
میدونی الان چی حال میده؟
چی؟
یک آهنگ شاد
خانواده شاد
توپ والیبال
تاب
هله هوله، مخصوصا بستنی وانیلی
و یک دنیا بی غمی و چای:)
دلم میخواست همچنان راه بریم. اما متاسفانه رسیدیم خونه. هنوز لباس های بیرون تنمون بود که زنگ خونه به صدا در اومد.
اومدن دنبال عمه و بردنش. سینی چایی رو آماده کردم. خواستم سینی رو بر دارم ولی نتونستم. هی دستم لرزید. برای بار دوم امتحان کردم که به خودم مسلط باشم. ولی تسلط توی این ثانیه ها غیر ممکنه. مامانمو صدا زدم.
دوشنبه همه چیز وحشتناک تر میشه!
و من لبخند میزنم به این دنیای قشنگ که یک کوچولو سخته:)
#عنوان: بخشی از تیتراژ ساختمان پزشکان:)
درباره این سایت